اعتراف میکنم خیلی سال پیش خونمون یه عالمه مهمون بود و همه میگفتن و میخندیدن که یهو همه جا ساکت شد، منم تصمیم گرفتم یه سوال که خیلی منو درگیر خودش کرده بود رو اون موقع بپرسم

، آقا برگشتم گفتم یه سوال دارم، همه کنجکاو شدن، گفتم وقتی بچه به دنیا میاد از کجا میفهمن پسره یا دختر ؟؟

همه زدن زیر خنده، منم متعجب شده بودم که چرا میخندین و رو سوالم پافشاری میکردم و میگفتم واقعا از کجا میفهمن، که مامانم بهم گفت فعلا بیخیال شو بعدا بهت میگم !

الان که به اون موضوع فکر میکنم میبینم عجب سوتی دادم !!

 

 

* اعتراف می کنم دو هفته قبل داشتم می رفتم جلسه، خیلی عجله داشتم، بهترین کت و شلوارم رو پوشیده بودم. باورتون نمی شه، وقتی از جلسه برگشتم خونه و درست دم در بود که فهمیدم همه این مدت با دمپایی بودم!

 

* اعتراف می کنم تو بچگی هام یه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم یه عالمه حشره کش زدم به خودم که بمیرم ... وصیت نامه هم نوشتم تازه، توش حلالشون کردم که عذاب وجدان بگیرن!

 

* چند شب قبل خواب دیدم از کنار فلکه شهرداری با موتور یه تیکه خلاف رفتم تا به اون طرف رسیدم از شانس بد ما دیدم پلیس ها وایسادن میگن ایست ایست! ما هم همون وسط خیابون وایسادیم. حالا مونده بودیم یه دنده بزنیم فرار کنیم یا موتور رو بدیم تحویل شون! خواستم فرار کنم دیدم به سربازه گفت شلیک کن!!! خلاصه آخرش موتور رو گرفتن. حالا حتما میگین این چه ربطی به اعتراف کردن داره؟ آخه بعد از این خواب بدون اینکه حواسم باشه همه این ها یه خواب بوده، نیم ساعتی رو تخت داشتم فکر می کردم که حالا جریمه و دردسر آزاد کردن موتور به کنار، فردا با چی برم دانشگاه؟!

 

حتما شنیدید که به متولدین دهه ۸۰ میگن گودزیلا.؟؟ البته من بشخصه معتقدم اینا گودزیلارو هم رد کردن!!
ما یدونه از این گودزیلا کوچولوها تو خونمون داریم چند وقت پیش داشتم کتلت درست میکردم اومده آشپزخونه پیش دستیو پشت سرش قایم کرده میگه خاله جون من خیلی دوست دارم تو هم منو خیلی دوس داری مگه نه؟
منم کلی ذوق کردم و گفتم آره نفسم قربونت برم.
پیش دستیو گرفت سمتم گفت حالا یدونه کوکو (کتلت) بهم بده!
اعتراف میکنم تاحالا هیچکس انقدر خرم نکرده بود!!!!

 

اعتراف میکنم چند روز پیش دبیر نداشتیم،کلاس ما هم به شیطنت معروفه(چون من دانش آموزشم دیگه!)دوستمو تو سالن دیدم،به بچه ها گفتم بیاین درو بگیریم تا اذیتش کنیم.ازقضا مدیرمون یه دبیر شیمی رو واسه ما فرستاده بود.اینا پشت در منتظر بودن و در میزدن ،ما هم درو گرفته بودیم.داد زدم گفتم ناخناتو نشون بده،بعد از چند دقیقه فهمیدیم اون دبیر شیمیه بوده.معاون گفت ازانضباط همتون دو نمره کم میکنم.

 

تو عروسی نشسته بودم یه بچه 3 ، 4 ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!

 

یه بار رفته بودیم بیرون یه پسره بهم گفت بخورمت! منم بهش گفتم گ... نخور!


 اعتراف می كنم یه بار سر كلاس خوابم برده بود استاد می خواست از كلاس بیرونم كنه 3 دفعه گفت برو بیرون! گفتم: چشم الان می رم (اما هر كاری می كردم نمی شد!) دفعه آخر كه داد زد گفت پس چرا نمیری؟ منم داد زدم گفتم بابا! پام خواب رفته!

  



نظرات شما عزیزان:

King Crad
ساعت10:26---27 دی 1392



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ دو شنبه 21 / 10برچسب:, ساعت 3:3 PM نویسنده گیلدا❤ (✿◠‿◠) |